جدول جو
جدول جو

معنی پی کوب - جستجوی لغت در جدول جو

پی کوب
پی کوفته، پایمال شده
پی کوب کردن: لگدکوب کردن، پایمال کردن
تصویری از پی کوب
تصویر پی کوب
فرهنگ فارسی عمید
پی کوب
(پَ / پِ)
لگدمال. لگدکوب. پای خست. پی خست: از بس که همه روز کاروان سودای فاسد بر من گذرد از سینۀ تو جملۀ نیات خیر و اوصاف پسندیدۀ ترا پی کوب کردند. (کتاب المعارف) و زمین پی کوب دل ما را مزین بخضر طاعت گردان. (کتاب المعارف). آخر بنگر که خاک تیره پی کوب کرده را بشکافتیم و سبزه جانفزا رویاندیم. (کتاب المعارف). زنهار تا بوستان نفس را نیک نگاهداری، اگر هر کس در آید و همچون زمستان پی کوب کند ترا چه حاصل آید. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
پی کوب
لگد مال
تصویری از پی کوب
تصویر پی کوب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پی کنی
تصویر پی کنی
عمل پی کننده، کندن جای شفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میخ کوب
تصویر میخ کوب
چکش و هر آلتی که با آن میخ را در چیزی یا در جایی بکوبند، کنایه از ثابت و بی حرکت، کنایه از ویژگی کسی که مات و متحیر بر جا مانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پای کوبی
تصویر پای کوبی
پاکوبان، رقص کنان، در حال پاکوفتن، پای کوبان
فرهنگ فارسی عمید
(یِ اَوْ وَ)
اول، (سن...) پاپ مسیحی از سال 140 تا 155 میلادی مولد آکیه. وی به رّد و جرح دوطریقۀ مسمی به ’والنتین و مارقیون’ پرداخته و در زمرۀ ائمۀ نصاری درآمده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
گمان میکنم در بیت ذیل بمعنی مقدمۀ سپاه باشد، پیش صف ؟ یا پیش حمله ؟ (یادداشت بخط مؤلف) :
نگهبان ایشان همی بود ریو
که بودی دلیر و هشیوار و نیو
بگاه نبرد او بدی پیش کوس
نگهبان گردان و داماد طوس،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
مقابل پشت کوه. قسمت قدامی کوه. آن سوی کوه که برابر باشد، نزدیک کوه و در دامنۀ آن
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نیم کوب. نیم کوفته. کبیده. بلغور. رجوع به پله کو شود
لغت نامه دهخدا
نام سابق شهرستانی از استان پنجم کشور که امروز به ایلام شهرت دارد، رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران استان پنجم شهرستان ایلام شود، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
نام کوهی به دوهزار مازندران، (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 153)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِکِ رَب ب)
کنایه از عزرائیل است:
کآن مسلمان را به خشم از چه سبب
بنگریدی، بازگو ای پیک رب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
پاروب، بیل چوبین که برف بدان روبند و بعضی گفته اند که پاروب آن باشد که دسته ای دراز دارد که روبنده به پا ایستاده جا بروبد و مطلق جاروب نیست چنانکه بعضی گمان برده اند، (رشیدی)، پارو، (مهذب الاسماء)، و چوبی پخ با دسته ای دراز که خبازان خمیر بر آن گسترده و در تنور نهند
لغت نامه دهخدا
ستون، دیرک، تیرک:
دوم دانش از آسمان بلند
که بی پای چوب است و بی داربند،
بوشکور
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لی کُ)
سیلویو. ادیب ایتالیائی. متولد در سالوس. وی مدت نه سال در زندان سپیل برگ بسربرد و در آنجا کتاب جانگداز ’حبس های من’ را نوشت. صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پلیکو از ادبای مشهور ایتالیاست مولد 1789 میلادی و وفات 1854م. وی در شهر لیون علوم وقت را فراگرفت. در اوایل حال به معلمی زبان فرانسه اشتغال ورزید و سپس با جمعی از دوستان به قصد نشر افکار آزادی خواهی روزنامه ای تأسیس کرد و دولت اطریش آن را توقیف کرد. در همان اوقات چند تراژدی نیز بنوشت در سال 1820 میلادی هنگام ظهور حوادث و اختلال در ناپل و پیه من به تهمت دخالت در شورش و انقلاب توقیف و محکوم به اعدام شد ولی این مجازات به پانزده سال قایق رانی تبدیل گردید. او نه سال در اسپیلبرگ محبوس بود سپس رهائی یافت. وی زندانی شدن خود را بصورت داستانی بنگاشت و آن را به حبسیات من موسوم ساخت. در زندان چند تراژدی مأخوذ از تاریخ ایتالیا و چند منظومۀ دیگر بنوشت بعد از رهائی در کنج عزلت مشغول مطالعه شد. اکرم بک از ادبای معروف عثمانی اثر موسوم بزندانی شدن من را از ترجمه فرانسه بترکی ترجمه کرده است. (قاموس الاعلام ترکی). و نیز رجوع به پل لیکو شود
لغت نامه دهخدا
محلی در جنوب دهک بلوچستان
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
بی اثر پای. که ایز بجای نگذارد. که رد پای نماندش. بی نشان پای بر زمین:
پی کور شبروی است، نه ره جسته و نه زاد
سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام.
خاقانی.
ای مرکب عمر رفته پی کور
زآن سوی جهان هبات جویم.
خاقانی.
سیارۀ اقطاع ز خوف تو بهر صبح
پی کور نمایند ره کاهکشان را.
نظیری.
آنم که بعقل در جنون میگردم
بلهانه به هر سحر و فسون میگردم
با آنکه ره مقصد خود میدانم
پی کور بنعل واژگون میگردم.
حیاتی گیلانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
پی جوب. قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
مرکّب از: پی بمعنی دنبال + جوب، مصحف جوی، نهر آب، قسمی سفیدار، و در منجیل و خوار و دامغان بدین نام مشهور است. پده. پی آب
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی کرد
تصویر پی کرد
دنبال کردن تعقیب، تعقیب شخصی از لحاظ قانونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پتک کوب
تصویر پتک کوب
آهنگر پتک زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
پاکوب، پای باز رقاص بازیگر پای گر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اثر پای بجای نگذارد کسی که رد پایش بجا نماند بی نشان: پی کور شبرویست نه ره جسته و نه زاد سرمست بختیی است نه می دیده و نه جام. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی چوب
تصویر پی چوب
قسمی سپیدار پی جوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جور
تصویر پی جور
پی جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم کوب
تصویر نیم کوب
آنچه را که کوبیده باشند ولی نه کاملا: نیم کوفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخکوب
تصویر میخکوب
آلتی که بوسیله آن میخ را درجایی فروکنند تخماق، ثابت بیحرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای چوب
تصویر پای چوب
ستون دیرک تیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کوس
تصویر پر کوس
که کوس بسیار دارد پرشکن پر نورد بسیار کیس
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک کوه و قرب دامنه آن، قسمت قدامی کوه ظن سوی کوه که برابر باشد مقابل پشت کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله کوب
تصویر پیله کوب
نیم کوب نیم کوفته کبیده بلغور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی جوی
تصویر پی جوی
((پَ یا پِ))
جوینده ردّ پا یا اثر چیزی، جست و جو کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای کوبی
تصویر پای کوبی
عمل کوفتن پای بر چیزی، رقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پای کوب
تصویر پای کوب
رقاص، کوفته شده، له شده، پاکوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میخکوب
تصویر میخکوب
بی حرکت، مات، ثابت
فرهنگ فارسی معین